دوستای گلم سلام

به مناسبت عید مبعث یک خاطره ی آموزنده از خودم براتون نوشتم

امیدوارم خوشتون بیاد.


کلاس سوم،چهارم ابتدایی بودم

با دختر عموم داشتیم تو کوچه شعر نماز و تمرین میکردیم

          

       "نماز"


سحر طی شد موذن بانگ برداشت 

زجا برخیز هنگام نماز است

ز هر گلدسته ای آواز برخواست در رحمت به سوی خلق باز است

اگر خواهی نشاط صبحدم را به آداب مسلمانی وضوکن

اگر خواهی که با یاد خداوند تمام لحظه ها دل گیرد آرام

اگرخواهی نماز پنج گانه به صبح وظهر و عصر و مغرب و شام

به آداب مسلمانی وضو کن.

همینطور تمرین میکردیم

که پسرعموم و پسر همسایه مون اومدن.


اول یکم به شعر خوندنمون گیر دادن

من بچه زرنگ کلاسمون بودمو، " پسرهمسایه "و پسرعموم با اینکه قدشون دراز شده بودفقط یه سال از ما جلوتر بودن

وقتی "پسر همسایه" رو میدیدم تو دلم احساس غرور میکردم چون یک بار معلمشون منو از کلاس خودمون صدا زد کلاسشون و از کتاب پنجمیا یه سوالی کرد ومنم بدون اینکه بفهمم قضیه از چه قراره جواب دادم.  معلمه کلی نصیحتشون کرد و فهم شعور منو زد تو سرشون.

با اینکه دلم براشون خیلی میسوخت ولی از همون روز خودمو یه سر و گردن از این پسرای غاز چرون بالاتر می دیدم و چون "پسرهمسایه"برام غریبه بود وشیطنت زیاد داشت و نگاهشو دوست نداشتم یه حس درونی میگفت ازش فرار کنم.

ولی این دفعه چون با پسر عموم بود محل نذاشتمو و با بی اعتنایی شعر حفظ کردنمو ادامه دادم پسرعموم خواهرشو صدا زدو یه چیزی تو گوشش وز وز کرد

منم شوته شوت.

بعد، اینا شروع کردن به بد گفتن از دندونامون که بله. همه ی دندوناتونو کرم خورده خرابن. منم چون بچه زرنگ بودمو تمام وجودمو بهتر از مال اونا میدونستم شروع کردم به اعتراض که

نخیرم دندونای من خیلیاشون سالم ان

"ولی "گفت؛ اگه سالم ان نشون بده ببینیم

10 تاشو که حتما کرم خورده

منم مثل زاغک بی خبر،غافل از اینکه چرا معصومه زیر بار حرفشون نرفت.

دهنمو این هوا باز کردم تا دندون خرابامو بشمرن

وخودشون با چشمای در اومده شون ببینن که دندونام حداقل از مال اونا سالمتره که دیدم "پسرهمسایه" یه چیزی تو مشتش ریخت تو دهنم

زبونم آتیش گرفت،لپ هام انگار تنور و روشن کرده باشن از تو الو میکشیدن

لبام میسوختن و تیزی فلفل تمام دهن وگلوم رو ورداشت.

از این پسره ی هیز چشم دریده همه چی بر میومد یه مشت ادویه ی آسیاب شده نمیدونم از کجا پیدا کرده بود که سر به سر دخترا بزاره.

هرچی تف کردم فایده نداشت

گریه کنون با دهن پر از آتیش دویدم

سمت خونه که به مادرم شکایت کنم

از قضا مادرمم تو ایوون کنار تنور داشت نون می پخت.  کلی بدو بیراه پسرهمسایه  رو گفتم و ازش به مادرم شکایت کردم


انتظار داشتم ننه تحویلم بگیره و یه گوش مالی حسابی به پسرهمسایه بده

یا حداقل پیش مادرش بره وشکایت کنه

اون مادری هم که از پدره نداشته شون سخت گیرتر بود قطعاپسرشو ادب میکرد

گریه امونم نمیداد

مادرم تا فهمید قضیه از چه قراره

قربون صدقه ی پسر همسایه رفت و گفت

آی دستش درد نکنه!! آی دستش درد نکنه

تا تو باشی منبعد دهنه وا موندتو  جلو پسر مردم باز نکنی

سوزش حرف مادرم اونقد زیاد بود که

تندی فلفل یادم رفت

از ترس مادرم نشستم دم پله و صدامو بریدم.☹️☹️☹️


رفتار درست مادرم درس خوبی بهم داد


از همون روز ببعد بجای تصویر  روباه مکار  تو ذهنم عکس "پسرهمسایه" رو گذاشتمو یاد گرفتم از پسرا فاصله بگیرم.

مخصوصا پسرایی از جنس"پسرهمسایه"


نوشته شده همین امروز 

عید همگی مبارک

ان شاءالله که شاد باشید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکوراسیون داخلی,2019,دارکوب شب جستجو گر فایل های موجود در وب ترازوی محک ، باسکول محک ثبت شرکت Gregory باغ سپیدار Red السلام علیک یا قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف مدیریت کارهای شخصی و سازمانی